|
|
... سراغ باز کردن پوستر های تبلیغاتی که از ارگان های دیگر برای ما آمده بود رفتم اولین بسته را که باز کردم از دیدن نام یادواره فرجوانی در بالای پوستر
یکه خوردم و یاد خوابی که دیده بودم افتادم. پیش خودم فکر کردم شهید فرجوانی از من در خواب چه خواسته ای داشت...
|
موری - خوزستان
|
|
|
|
|
|
... به آنها پیشنهاد کردم که برای رفتن به طبقه دوم ازآسانسور استفاده نمایند
جانباز عزیز در جوابم گفت من نابینا هستم ولی پاهایم که سالم است وبعد از پله ها بالا رفتند...
|
موری-خوزستان
|
|
|
|
|
|
... هنوز دقایقی از جستجو نگذشته بود که متوجه وجود پیکر چند شهید در دل تپه شدند.
با انتقال جنازه ها و پلاک ها و استعلام از تهران، متوجه شدند که یکی از این شهدا فرزند همان مادری است که نشانی منطقه را داده بود...
|
حبیب الله یوسفی - اصفهان
|
|
|
|
|
|
با توجه به سابقه شهید دفن شده همکاران با گرفتن مجوز نبش قبر با همراه خانواده به صالح آباد رفتند و در کمال ناباوری با نشانی که مادر شهید داده بود شهید مورد نظر شناسایی گردید ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
اداره ما هم دارای انبارهای متعدد بود که در آن لوازم مجروحین ـ لوازم خانگی و یا سایر لوازم مورد نیاز نگهداری می شد که در صورت عدم تخلیه هر لحظه احتمال داشت در بمباران های هوائی خسارت وارد شود
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
در حال انجام وظیفه و روایت برای کاروان دانشجوئی دانشگاه های استان کرمان بودم که، دانشجوی عزیزی یادداشتی به من داد و اصرار کرد که آن را بخوانم ...
|
عبدالحسین کرامت – سوسنگرد
|
|
|
|
|
|
... چون اتاق های آنجا کم بودند به ناچار دو قطعه سیمانی سنگر را بغل هم گذاشته بودیم اما دو طرفش باز بود. برای بستن دو طرف سنگرها با حلب های پنیری که در انبار داشتیم سنگرها را به عنوان اتاق محل کارم درست کردیم ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... دیشب پسر شهیدم در خواب به من گفت دو نفر برای تحویل گرفتن مدارک می آیند، پس همکارتان کجاست؟ ...
|
هادی قلم نویس - بازنشسته ستاد مرکزی بنیاد
|
|
|
|
|
|
... روزی نبود که شهر ایلام آماج بمباران نشود و عده ای از مردم بی دفاع را به خاک و خون نکشاند. اما مردم مردانه در مقابل حملات هوایی وحشیانه مقاومت می کردند . بمباران پشت بمباران ادامه داشت. اداره ما با توجه به مأموریتش درگیر امور شهدا و مجروحین بود و کارش تعطیل بردار نبود ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... نمی دانم چند ساعت خوابم برده بود وقتی از خواب بیدار شدم دفتر ها را جمع کردم و رفتم خوابیدم.
فردای آن روز وقتی سراغ دفاتر رفتم دیدم در دفاتر یک مشت کلمات درهم و برهم نوشته ام وقتی دقت کردم دیدم اسامی بعضی از همکاران را نوشته ام...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... برادری روحانی بود که بعنوان راننده تانکر آب در مسیرهای اسکان مردم مشغول خدمتگزاری بود ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... از طرف خادمین حرم اعلام شد که بیائید داخل حرم، ما که سر از پا نمیشناختیم مالامال از عشق ثامن الحج وارد حرم شدیم جای همه عشاق حضرت خالی در آن لحظه احدی حضور نداشت. فقط ما صد نفر زائر بودیم...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... پیکر مطهر شهید شیر محمد اعتقادی را با آمبولانس به محل و زادگاهش انتقال دهیم جسد شهید خیلی آسیب دیده بود و تاکید شده بود که خانواده شهید جسد را نبینند ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... برای سرکشی هر خانواده حداقل یک ربع الی نیم ساعت پیش بینی کرده بودیم ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... ناگهان صدای غرش هواپیمادر اسمان شهر پیچید وبعد از ان صدای مهیب بمباران شدید به گوش رسید در ان لحظه من نمیدانم چطوری دو و سه نفری گاو صندوق را مجددا به داخل ساختمان برگرداندیم و به سوی سنگر نزدیک ساختمان اداره خیز برداشتیم ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... جستجو آغاز شد بالاخره معلوم گردید که جسد کودک خرد سالی در آغوش مادرش همزمان به شهادت رسیده بودند و بعلت شدت بمباران به بدن مادرش چسبیده بود ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
... فردای آن روز که به اداره رفتم دیدم یک بمب تو کوچه اداره مان برخورد کرده اما منفجر نشده بود و یک چاله بزرگ درست کرده بود و فقط دیوار اتاق من تخریب شده بود ...
|
رضایتی -یلام
|
|
|
|
|
|
... ساعت دوازده شب روز بمباران با همراهی همکاران صفاری و صیدی نیا به طرف آبدانان راهی شدیم فاصله ایلام تا آبدانان حدود 180 کیلومتر و جاده دارای پیچ و خم زیادی بود حدود ساعت چهار صبح به آنجا رسیدیم ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
مراسمی بمناسبت روز پزشک در یکی از سالنهای شهر سوسنگرد برگزار شد در این بزرگداشت که توسط شبکه بهداشت ودرمان شهرستان برنامه ریزی شده بود تعدادی از فرزندان عزیز شاهد نیز که پزشک بودند حضور داشتند و ...
|
عبدالحسین کرامت – سوسنگرد
|
|
|
|
|
|
در یکی از شبها خوابی دیدم صبح که از خواب بیدار شد م از اصل خواب چیزی به یادم نمانده بود و فقط اسم و فامیل شهیدی که نمی شناختمش بطور مدام در ذهنم مثل چراغی چشمک می زد...
برروی یکی از صفحات تقویم چشمم به نام مبارک شهیدی که از شب گذشته اسمش در ذهنم تکرار می شد افتاد به اصطلاح معروف خشکم زد، با تعجب بسیار ...
|
موری - استان خوزستان
|
|
|
|
|
|
... یک شب در خواب فرزند شهیدی را دیدم که به من گفت برایم پس انداز نکرده اید و نام مرا از قلم انداخته اید. هر چی برایش توضیح دادم که که این امکان ندارد و اسم تو هم در لیست است، اما او باور نکرده و اصرار داشت که اسم او از قلم افتاده است. آخرش نه او قانع شد و نه من حرفش را قبول کردم ...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
افتخار نصیب شد و بعنوان راوی دفاع مقدس در یادمان شهدای تنگه چذابه مستقر شده بودم. آنروز خیلی شلوغ بود وبهمراه یکی دیگر از راویان محترم در خدمت کاروانهای متعدد راهیان نور بودیم ...
|
کرامت ، سوسنگرد
|
|
|
|
|
|
... والده ی محترمه شهیدان در زمان شنیدن شهادت فرزند سومش به نام حسن، ضمن شکر گذاری به درگاه خداوند سجده شکر به جای می آورد ...
|
محمد حسین بهرنگی - بازنشسته ستاد مرکز
|
|
|
|
|
|
... در سال 1382 در مأموریت به استان گیلان، مراجعه به تعدادی از شهرستانها از جمله "رودبار منجیل" به عهده اینجانب گذارده شد. در بدو ورود به بنیاد رودبار منجیل، جلسه ای با حضور رییس و معاونین بنیاد برگزار شد . در همان ابتدای جلسه هنگامی که رییس وقت بنیاد (آقای سید حمزه طاهری) معاونین خود را معرفی می کرد نوبت معرفی معاون تعاون گفت: آقای عباداله بابایی معاون تعاون و محرم خانواده شهدا !!! . این نوع معرفی موجب تعجب اینجانب و لبخند سایرین شد .
علت این لقب گزاری را پرسیدم.
و پاسخ چنین بود: ...
|
هادی قلم نویس - بازنشسته ستاد مرکزی بنیاد
|
|
|
|
|
|
... پس از گذشت چند سال روزی در محل کارم مشغول فعالیت بودم که فرزند شهید با مادرش هدیه ای (کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب) به همراه یک جعبه شیرینی برایم آورد و با خوشحالی گفت که دیپلم خود را گرفتم. کتاب را باز کردم دیدم در صفحه اول آن برایم نوشته: "تقدیم به بهترین معلم و مربی که برای من پدرانه دلسوزی کرد" ...
|
محمد طاهری - پدر شهید و بازنشسته ستاد مرکزی بنیاد
|
|
|
|
|
|
پدر شهید خنده رو بود وکوتاه قامت ،گهگاه که برای انجام کاری به بنیاد مراجعه میکرد او را میدیدم این بار نیز به سراغم آمد و درخواست نوشتن نامش برای زیارت امام را داشت. به اوگفتم فعلاً برنامه ای برای اعزام خانواده ها
نیست و هرموقع نام نویسی کردند درخدمتش هستیم، او مجدداً اصرار کرد وسرانجام گفت اسم مرا برای دیدار امّام می نویسی یا ...
|
موری - بنیاد شهید خوزستان
|
|
|
|
|
|
... چون اجساد مطهر تیکه تیکه شده بودند شناسایی انان برایمان مشکل شده بود چندین بار اجساد را بررسی کردیم اما نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه برادر شهید از روی مچ بندی که خودش بهش داده بود او را شناسایی کرد ...
|
رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
...بیل مکانیکی مشغول کندن زمین شد و پس از لحظه ای تکبیر بچه ها بگوش رسید ... بهمراه بچه ها بطرف محل تفحص رفتیم . گروه تفحص دو شهید را در عمق چهار متری زمین پیدا کرده بود ...
|
کرامت ، سوسنگرد
|
|
|
|
|
|
پیکر مطهرش را از معراج شهدا ی اهواز تحویل گرفتیم .تمام بدنش سوخته بود ...
در سردخانه تا پیکر را دید منقلب شد و گفت خودش است . راست میگفت ، تمام بدن سوخته بود الا قسمتی از بالای لب و بینی شهید و همان نشانه بود که خودنمائی میکرد ...
|
عبدالحسین کرامت – سوسنگرد
|
|
|
|
|
|
از اوخواستم خوابش را تعریف کند باز هم محکم گفت بعدازظهر میفهمی. چایش را خورد ورفت . بعد ازظهر اورژانس بیمارستان ما را خواست .با همکارم به آنجا رفتیم . بروی تخت ملحفه ای را بروی پیکری کشیده بودند .گفتند شهید شد . ملحفه را کنار زدم .خشکم زد .با چشمان درشتش به من خیره شده بود ...
|
عبدالحسین کرامت – سوسنگرد
|
|
|
|
|
|
در ایّام دفاع مقدس به ویژه در زمان انجام عملیات نظامی رزمندگان در جبهه ها، کارکنان بنیاد مانند سایر اقشار مردم جهت یاری رساندن به مجروحین عازم بیمارستان ها می شدند... در حال انجام وظیفه بودم که دیدم یک نفر به دلیل تعجیل در حرکت از پشت سر با دست شکسته یکی از مجروحین برخورد کرد ، ناگهان صدای فریاد مجروح در آمد امّا نه ...
|
موری _ بنیادشهید خوزستان
|
|
|
|
|
|
در سال 1364 بمناسبت ایام الله دهه مبارکه فجر یک مسابقه مقاله خوانی برای عزیزان شاهد برگزار کرده بودیم دربین شرکت کنندگان فرزند شهیدی بود که مقاله خود را بریده بریده و با مکث می خواند، فکر کردم شاید کسی مقاله را برای او نوشته و او با دست خط نویسنده مشکل دارد ...
|
موری - استان خوزستان
|
|
|
|
|
|
در دوران دفاع مقدس هر هفته خانه یکی از خانواده های شهدا شب جمعه مراسم دعای کمیل داشتیم...
|
محمد حسن رضایتی - ایلام
|
|
|
|
|
|
همسر شهید گفت: وقتی با پیکر شهید عزیزمان در حال وداع بودیم غافل از این شدیم که دختر کوچمان شاهد و ناظر این صحنه است و به قسمتهایی از بدن بابای شهیدش که در اثر ترکش خمپاره از بین رفته، بهت زده نظاره گر است. و یکباره فریادی زد و بیهوش شد ...
... امام (ره) اشاره فرمودند که فهیمه را مجدداً خدمت ایشان برگردانیم . او را دوباره خدمت امام بردیم ، آقا دوباره دست نوازش بر سر فهیمه 7 ساله کشید و گویا در گوش او چیزی فرمودند ...
... چند روزی از این دیدار گذشت ، حال وی را از مادرش پرسیدم ، او با خوشحالی گفت : فهیمه خوب شده ...
|
احمد موسیوند - بازنشسته دفتر مرکزی بنیاد
|
|
|