یکشنبه 18 آذر 1403
1- ثبت نام برای ارسال خاطرات بازنشستگان بنیاد

برای درج خاطرات باید به عنوان کاربر وارد سایت شوید
با توجه به پیشنهاد های واصله مبنی بر ایجاد امکان درج خاطرات بازنشستگان در دوران خدمت در بنیاد شهید وامور ایثارگران و متعاقباً انتشار آن در قالب کتاب، این بخش ایجاد شده است. مراحل اخذ نام کاربری و رمز عبور و درج خاطرات و انتشار آن را در مشروح این خبر ملاحظه فرمایید ...
        20:32:40       1392/09/16
 
2- ارسال خاطرات
آن سالها که برای فرزندان شاهد پس انداز می کردیم یک شب در خواب بچه شهیدی را دیدم که به من گفت تو برایم پس انداز نکرده اید و نام مرا از قلم انداخته اید هر چی برایش توضیح دادم که که این امکان ندارد و اسم تو هم در لیست است اما او باور نکرد و اصرار داشت که اسم او از قلم افتاده است اخرش نه او قانع شد و نه من حرفش را قبول کردم اولین کاری فردای آن روز در اداره انجام دادم چک کردن لیست پس انداز فرزندان که دیروز آن را تهیه کرده بودم  وقتی لیست را بررسی کردم دیدم اسم ان فرزند شهید در لیست نبود  خدای خودم را شاکر شدم  ووقتی این مسئله  را به مدیرمان گفتم او با بوسه بر سرم گفت باید  مواظب اعمال مان باشیم زیرا کسی هست که کارهای ما را کنترل می کند حتی در خواب 
 
3- مشاهده خاطرات
شناسایی شهید گمنام 
 
با توجه به سابقه شهید دفن شده همکاران با گرفتن مجوز نبش قبر با همراه خانواده به صالح آباد رفتند و در کمال ناباوری با نشانی که مادر شهید داده بود شهید مورد نظر شناسایی گردید ...
محمد حسن رضایتی - ایلام

مشیت الهی 
 
... فردای آن روز که به اداره رفتم دیدم یک بمب تو کوچه اداره مان برخورد کرده اما منفجر نشده بود و یک چاله بزرگ درست کرده بود و فقط دیوار اتاق من تخریب شده بود ...
رضایتی -یلام

امداد رسانی شبانه 
 
... ساعت دوازده شب روز بمباران با همراهی همکاران صفاری و صیدی نیا به طرف آبدانان راهی شدیم فاصله ایلام تا آبدانان حدود 180 کیلومتر و جاده دارای پیچ و خم زیادی بود حدود ساعت چهار صبح به آنجا رسیدیم ...
محمد حسن رضایتی - ایلام

تقدیر 
 
مراسمی بمناسبت روز پزشک در یکی از سالنهای شهر سوسنگرد برگزار شد در این بزرگداشت که توسط شبکه بهداشت ودرمان شهرستان برنامه ریزی شده بود تعدادی از فرزندان عزیز شاهد نیز که پزشک بودند حضور داشتند و ...
عبدالحسین کرامت – سوسنگرد

آیه های حضور 
 
در یکی از شبها خوابی دیدم صبح که از خواب بیدار شد م از اصل خواب چیزی به یادم نمانده بود و فقط اسم و فامیل شهیدی که نمی شناختمش بطور مدام در ذهنم مثل چراغی چشمک می زد... برروی یکی از صفحات تقویم چشمم به نام مبارک شهیدی که از شب گذشته اسمش در ذهنم تکرار می شد افتاد به اصطلاح معروف خشکم زد، با تعجب بسیار ...
موری - استان خوزستان

رؤیای صادق 
 
... یک شب در خواب فرزند شهیدی را دیدم که به من گفت برایم پس انداز نکرده اید و نام مرا از قلم انداخته اید. هر چی برایش توضیح دادم که که این امکان ندارد و اسم تو هم در لیست است، اما او باور نکرده و اصرار داشت که اسم او از قلم افتاده است. آخرش نه او قانع شد و نه من حرفش را قبول کردم ...
محمد حسن رضایتی - ایلام

اساتید و دانشجویان بنگلادشی 
 
افتخار نصیب شد و بعنوان راوی دفاع مقدس در یادمان شهدای تنگه چذابه مستقر شده بودم. آنروز خیلی شلوغ بود وبهمراه یکی دیگر از راویان محترم در خدمت کاروانهای متعدد راهیان نور بودیم ...
کرامت ، سوسنگرد

صبر و شکیبایی خانواده شهدا و ایثارگران 
 
... والده ی محترمه شهیدان در زمان شنیدن شهادت فرزند سومش به نام حسن، ضمن شکر گذاری به درگاه خداوند سجده شکر به جای می آورد ...
محمد حسین بهرنگی - بازنشسته ستاد مرکز

خادم و محرم خانواده شهدا 
 
... در سال 1382 در مأموریت به استان گیلان، مراجعه به تعدادی از شهرستانها از جمله "رودبار منجیل" به عهده اینجانب گذارده شد. در بدو ورود به بنیاد رودبار منجیل، جلسه ای با حضور رییس و معاونین بنیاد برگزار شد . در همان ابتدای جلسه هنگامی که رییس وقت بنیاد (آقای سید حمزه طاهری) معاونین خود را معرفی می کرد نوبت معرفی معاون تعاون گفت: آقای عباداله بابایی معاون تعاون و محرم خانواده شهدا !!! . این نوع معرفی موجب تعجب اینجانب و لبخند سایرین شد . علت این لقب گزاری را پرسیدم. و پاسخ چنین بود: ...
هادی قلم نویس - بازنشسته ستاد مرکزی بنیاد

دلسوزی پدرانه 
 
... پس از گذشت چند سال روزی در محل کارم مشغول فعالیت بودم که فرزند شهید با مادرش هدیه ای (کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب) به همراه یک جعبه شیرینی برایم آورد و با خوشحالی گفت که دیپلم خود را گرفتم. کتاب را باز کردم دیدم در صفحه اول آن برایم نوشته: "تقدیم به بهترین معلم و مربی که برای من پدرانه دلسوزی کرد" ...
محمد طاهری - پدر شهید و بازنشسته ستاد مرکزی بنیاد

دست نوازش امام (ره) 
 
همسر شهید گفت: وقتی با پیکر شهید عزیزمان در حال وداع بودیم غافل از این شدیم که دختر کوچمان شاهد و ناظر این صحنه است و به قسمتهایی از بدن بابای شهیدش که در اثر ترکش خمپاره از بین رفته، بهت زده نظاره گر است. و یکباره فریادی زد و بیهوش شد ... ... امام (ره) اشاره فرمودند که فهیمه را مجدداً خدمت ایشان برگردانیم . او را دوباره خدمت امام بردیم ، آقا دوباره دست نوازش بر سر فهیمه 7 ساله کشید و گویا در گوش او چیزی فرمودند ... ... چند روزی از این دیدار گذشت ، حال وی را از مادرش پرسیدم ، او با خوشحالی گفت : فهیمه خوب شده ...
احمد موسیوند - بازنشسته دفتر مرکزی بنیاد
  -- [آرشيو]